دختر پرتقال

از همان اولین ملاقاتمان در تراموای فراونر، کم کم به تو علاقه مند شدم. بعد، چند بار دیگر همدیگر را دیدیم. با وجود این، فکر کردم شاید بتوانیم شش ماهی از هم دور باشیم. فکر کردم لازم است. می دانی که وقتی بچه بودیم، خیلی به هم نزدیک بودیم، ولی دیگر بچه نیستیم. برای دلتنگ شدن به زمان نیاز داشتیم، چون دیگر همبازی نبودیم. بله، یک عادت قدیمی. می خواستم دوباره مرا کشف کنی. می خواستم همان گونه که تو را شناختم، مرا بشناسی و به یاد بیاوری، به همین دلیل بود که خودم را معرفی نکردم…

? صفحه ی ۹۶ کتاب “دختر پرتقال”، نوشته ی “یوستین گوردر”، ترجمه ی “مهرداد بازیاری”، انتشارات هرمس، چاپ دوم ۱۳۸۹

 

دختر پرتقال
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب